خش خش برگ ها
سلام به همه خونندگان عزیزم که خیلی برام محترمید .... از این چند وقت گذشته بگم که با همسری میرم پیاده روی صبح ساعت شش ونیم میزنیم بیرون و ایشون به اداره میرسونم و بعد خودم میرم پارک و شروع به راه رفتن میکنم ، روزا اول با صورت پف کرده میرفتم احساس میکردم که خیلی ها با تعجب نگام میکنند ولی چاره ایی ندارم میخوام این زندگی و از روزمرگی در بیارم تا به امروز صبح ها مطعلق به من همسری بود تعداد معدودی ادم میدی که بیرونن ولی امروز با کشیدن ساعت ها عقب و شروع روز اول مدرسه خیابونا شلوغ شده بود حتی تو پارک خم پر از ادم بود ... از این که بگذریم و از چند روز پیش بگم که مامان و خواهری ها خونمون بودند براشون پیتزا درست کردم که فوق العاد...
نویسنده :
فعلا مامانی
9:32